{گناهکار} pat 24:
ام میشه بریم بیرون
اره
ارسلان: خب اومدیم بگو،
چرا با دیانا انقدر صمیمی هستی
ها.خب
عاشقشی 😉
هه،نه بابا کی عاشق این دیونه میشه
ارباب من رازتونو به هیچکی نمیگم،مطمن باشید،
نه نیستم ،مطمن باش،
خب،
من برم کار بیرون انجام بدم
چشم،یعنی واقعا دیانا دوست نداره،
نیکا:کارا خونه انجام دادم و بچه طبقه بالا تمیز کردن،خب واسه ناهار آلبالو پلو درست کردم،
دیانااااا،بلند شو من همه کارامو انجام دادم ما،
نیکااااا
چی شده بیدار شدی
بدو بدو رفتم طبقه بالا،
چیه.؟......
دیانا:نجاتم بده
سارا «ضر نزن همین چاقو گلوتو میبرم،میفهمی
نیکا،نه خواهش میکنم سارا چیشده،اصلا
دختره پر رو ارسلان مال خودت میکنی،
نه اینجور نیست،
نیکا:من میرم مدرک بیارم بدو بدو رفتم پایین تا عسل بیارم که بگم ،
عسللل،
چیه،
بیا
خب،
بیا بالا
اع،دختر دستمو ول کن چتهه؟
اینا ها اینم عسل،سارا...
عسل،نهههههههههه،
نیکا،ت.تو.چی..کار کردی
سارا:دسته چاقو خونی بود،
دیانا:هیچی نیست یکم عمیق بریده،من خوبم،
نیکا:دیاناااا🥺😭
گردنم خون میاومد ،که نیکا اومد ،خچبی عسل دست مال،
باشع،یه دستمال از رو میز برداشتم،بیا
دیانا اینو بگیر جلو خون نیاد،
دیانا «سارا برو از اینجا
نیکا:؛دییاناااا،دیونه شدی کجا بره،
برووو
به سمت ماشین فرار کردم و روشن کردم و را افتادم،
نیکا:اع،دیانااا
ولش عصبانی بود واسه همین
نیکا:وایسا پانسمان کنم
نه،
چرا
یه چسب زخم بزرگ بزن
باشه،بیا
مرسی
خواهش،فقط ارسلان بیاد بهش میگم
دیانا:حق نداری بگی
چرا
کل قضیه دیشب برای نیکا تعریف کردم،
اعع،پس واسه همینه،
اره
بگیر بخواب بزا آروم شه،ناهار آماده هستش بیارم
اره،ممنون
وایسا من بدنم دهنت
بده
آروم آروم قاشق تو دهن دیانا کردم
بسهه
چرا چند قاشق خوردی
نمیخورم،
باشه،
دراز بکش رو مبل،
باشع،
ارسلان:محرااااب
بلع آقا
مواد و فرستادی
بلع،اقا گفتن تا سه ساعت بار مواد میاد،خب پس من تا یه ساعت دیگه میرم،فقط قرارداد نامه رو بیار برسی کنم
چشم اقا،
_________یک ساعت بعد
نیکا،دیانا،
هوم
من دستمال خونو بیرم
ببر
ارسلان:در باز کردم،سلاممم
نیکا_بین را بودم که دستمال رو پشتم قایم کردم،اع.ع.سلام
دیانا:سس..لام😶😳
چیشده،
هیچی
من برم لباسمو عوض کنم،
باشه،نیکااا
هوم
ببر اونارو بنداز اشغالی
باشع،
ارسلان،اومدم پایین و رو مبل نشستم،خ.بی
دیانا:ها،،..ا..ره،
نیکا:آقا براتون غذا بیارم
نه محراب اونجا بهم داد
اها،ما همه میریم طبقه پایین همه کاراهارو انجام دادم و بقیه پایین،
برو
دیانا،ای خدا،چجوری به ارسلان بگمم،
دیانااا،
نمیگمم
چی رو
ها،وای از دهنم پرید،هیچی
یه چیزی شده،
نه دیگه
ارسلان
هومم
میشه من برم اتاق خودم
نه
چرا
واسه اینکه تا نگی چیشده،نمیزارم
باشع،میگمم
بگوو،
من،خیلی،خیلی،ازت بدم میاد ،بعد این حرف فرار کردم تو اتاقم،
چی،الان چی گفتیی،دیانااا،
گرمه،به سمت پایین رفتم لباس مخصوص پوشیدم،و تو آب رفتم،
دیانا:از طبقه بالا دیدم ارسلان تو استخر هستش ،
رفتم یه ورقه کاغذ مچاله کردم و از بالا پرت کردم،
اع،،این چیه،به بالا نگاه کردم،دیانااااا
جانمممم،
گمشو تو اتاقت
نمیشم ،
الان میام بالا
هه،در اتاق قفله،
به سمت بالا رفتم و تیشرتمو پوشیدم،در باز کن
نمیکنم
باز کن ،
اع،نمیییکنمممم،
باشع،منم همین جامیمونم،
بمون
،اینجایی،ارسلان،فکر کنم رفت در باز کردم،
زود رفتم تو از دهن دیانا گرفتم د،هیسس
اع،ولم کن
رفتم رو تخت نشستم
ارسلان،اون چیز مهم بگم
رفتم جلو از بازوش بلند کردم کشیدم سمت خودم،بگو
من میخوام برم پیش شایان،
😳😶😶😶😶😶😶😶😶😶
اینجوری نگاه نکن
یه بار دیگه حرفتو تکرار کن
من میخواممم،پیش تو بمونم
شوخی بود بابا چه ریختی بهمم،خخ
هههه،
خوابم میاد
ارسلان الان وقت خوابهه،
اره،
محکم دیانا بغل کردم و پرت کردم رو تخت ،
اع،ارسلان من میخوام برم پیش،نیکا
من بخوابم برو
دارم خفه میشم
چرا؟
محکم فشارم دادی
چشام گرم شد و خوابم برد،
دیانا:دیدم ارسلان خوابید باند شدم،اخیش شانس آوردم زخم گردن ندید،به سمت پایین رفتم،تو اتاق نیکا،اخی خوابیده رفتم کنار نیکا بغلش کردم که منم خوابم برو
_______چند ساعت بعد ۶بعد از ظهر
دیانا:چشامو باز کردم،همه جا تاریک بود،به سمت بالا رفتم در باز کردم رفتم اتاق ارسلان خواب بود پتو کشیده بود رو خودش،،عرق کرده بوددد
اع،اع،پتچ کشیدم کنار پتو رو ارسلاننن،بیدار شو
نه مامان
ارسلان داره خواب میبینه
رفتم جلو صورتش نمیخواستم ع ق پیشونیشو پاک کنم،از صورتم محکم گرفت لبمو بوسید
😶😶😶😶😶😶🤐🤐🤐🤐
اومدی
اع،بیشعور
اون چیه رو گردنت
هااااا؟ سریع اومدم کنار،هیچی
چرا اون چیهه؟
نیکا «سلامممممم
اع،نیکا به موقع رسیدی
چی شده نیکا
آقا پایین دعوا شده
چی،بدو رفتم پایین
دیانا؛برگشتم سمت نیکا که،
……... دیگه نگم دیگه لایک کامنت فراموش نکنید ✨🤍🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌷🌷🥺🌷🥺🌷🥺🥺🌷🌷🥺🌷🥺🌷🌺🌷🌷🌷🌷😻✨ مرسی عزیزان من
اره
ارسلان: خب اومدیم بگو،
چرا با دیانا انقدر صمیمی هستی
ها.خب
عاشقشی 😉
هه،نه بابا کی عاشق این دیونه میشه
ارباب من رازتونو به هیچکی نمیگم،مطمن باشید،
نه نیستم ،مطمن باش،
خب،
من برم کار بیرون انجام بدم
چشم،یعنی واقعا دیانا دوست نداره،
نیکا:کارا خونه انجام دادم و بچه طبقه بالا تمیز کردن،خب واسه ناهار آلبالو پلو درست کردم،
دیانااااا،بلند شو من همه کارامو انجام دادم ما،
نیکااااا
چی شده بیدار شدی
بدو بدو رفتم طبقه بالا،
چیه.؟......
دیانا:نجاتم بده
سارا «ضر نزن همین چاقو گلوتو میبرم،میفهمی
نیکا،نه خواهش میکنم سارا چیشده،اصلا
دختره پر رو ارسلان مال خودت میکنی،
نه اینجور نیست،
نیکا:من میرم مدرک بیارم بدو بدو رفتم پایین تا عسل بیارم که بگم ،
عسللل،
چیه،
بیا
خب،
بیا بالا
اع،دختر دستمو ول کن چتهه؟
اینا ها اینم عسل،سارا...
عسل،نهههههههههه،
نیکا،ت.تو.چی..کار کردی
سارا:دسته چاقو خونی بود،
دیانا:هیچی نیست یکم عمیق بریده،من خوبم،
نیکا:دیاناااا🥺😭
گردنم خون میاومد ،که نیکا اومد ،خچبی عسل دست مال،
باشع،یه دستمال از رو میز برداشتم،بیا
دیانا اینو بگیر جلو خون نیاد،
دیانا «سارا برو از اینجا
نیکا:؛دییاناااا،دیونه شدی کجا بره،
برووو
به سمت ماشین فرار کردم و روشن کردم و را افتادم،
نیکا:اع،دیانااا
ولش عصبانی بود واسه همین
نیکا:وایسا پانسمان کنم
نه،
چرا
یه چسب زخم بزرگ بزن
باشه،بیا
مرسی
خواهش،فقط ارسلان بیاد بهش میگم
دیانا:حق نداری بگی
چرا
کل قضیه دیشب برای نیکا تعریف کردم،
اعع،پس واسه همینه،
اره
بگیر بخواب بزا آروم شه،ناهار آماده هستش بیارم
اره،ممنون
وایسا من بدنم دهنت
بده
آروم آروم قاشق تو دهن دیانا کردم
بسهه
چرا چند قاشق خوردی
نمیخورم،
باشه،
دراز بکش رو مبل،
باشع،
ارسلان:محرااااب
بلع آقا
مواد و فرستادی
بلع،اقا گفتن تا سه ساعت بار مواد میاد،خب پس من تا یه ساعت دیگه میرم،فقط قرارداد نامه رو بیار برسی کنم
چشم اقا،
_________یک ساعت بعد
نیکا،دیانا،
هوم
من دستمال خونو بیرم
ببر
ارسلان:در باز کردم،سلاممم
نیکا_بین را بودم که دستمال رو پشتم قایم کردم،اع.ع.سلام
دیانا:سس..لام😶😳
چیشده،
هیچی
من برم لباسمو عوض کنم،
باشه،نیکااا
هوم
ببر اونارو بنداز اشغالی
باشع،
ارسلان،اومدم پایین و رو مبل نشستم،خ.بی
دیانا:ها،،..ا..ره،
نیکا:آقا براتون غذا بیارم
نه محراب اونجا بهم داد
اها،ما همه میریم طبقه پایین همه کاراهارو انجام دادم و بقیه پایین،
برو
دیانا،ای خدا،چجوری به ارسلان بگمم،
دیانااا،
نمیگمم
چی رو
ها،وای از دهنم پرید،هیچی
یه چیزی شده،
نه دیگه
ارسلان
هومم
میشه من برم اتاق خودم
نه
چرا
واسه اینکه تا نگی چیشده،نمیزارم
باشع،میگمم
بگوو،
من،خیلی،خیلی،ازت بدم میاد ،بعد این حرف فرار کردم تو اتاقم،
چی،الان چی گفتیی،دیانااا،
گرمه،به سمت پایین رفتم لباس مخصوص پوشیدم،و تو آب رفتم،
دیانا:از طبقه بالا دیدم ارسلان تو استخر هستش ،
رفتم یه ورقه کاغذ مچاله کردم و از بالا پرت کردم،
اع،،این چیه،به بالا نگاه کردم،دیانااااا
جانمممم،
گمشو تو اتاقت
نمیشم ،
الان میام بالا
هه،در اتاق قفله،
به سمت بالا رفتم و تیشرتمو پوشیدم،در باز کن
نمیکنم
باز کن ،
اع،نمیییکنمممم،
باشع،منم همین جامیمونم،
بمون
،اینجایی،ارسلان،فکر کنم رفت در باز کردم،
زود رفتم تو از دهن دیانا گرفتم د،هیسس
اع،ولم کن
رفتم رو تخت نشستم
ارسلان،اون چیز مهم بگم
رفتم جلو از بازوش بلند کردم کشیدم سمت خودم،بگو
من میخوام برم پیش شایان،
😳😶😶😶😶😶😶😶😶😶
اینجوری نگاه نکن
یه بار دیگه حرفتو تکرار کن
من میخواممم،پیش تو بمونم
شوخی بود بابا چه ریختی بهمم،خخ
هههه،
خوابم میاد
ارسلان الان وقت خوابهه،
اره،
محکم دیانا بغل کردم و پرت کردم رو تخت ،
اع،ارسلان من میخوام برم پیش،نیکا
من بخوابم برو
دارم خفه میشم
چرا؟
محکم فشارم دادی
چشام گرم شد و خوابم برد،
دیانا:دیدم ارسلان خوابید باند شدم،اخیش شانس آوردم زخم گردن ندید،به سمت پایین رفتم،تو اتاق نیکا،اخی خوابیده رفتم کنار نیکا بغلش کردم که منم خوابم برو
_______چند ساعت بعد ۶بعد از ظهر
دیانا:چشامو باز کردم،همه جا تاریک بود،به سمت بالا رفتم در باز کردم رفتم اتاق ارسلان خواب بود پتو کشیده بود رو خودش،،عرق کرده بوددد
اع،اع،پتچ کشیدم کنار پتو رو ارسلاننن،بیدار شو
نه مامان
ارسلان داره خواب میبینه
رفتم جلو صورتش نمیخواستم ع ق پیشونیشو پاک کنم،از صورتم محکم گرفت لبمو بوسید
😶😶😶😶😶😶🤐🤐🤐🤐
اومدی
اع،بیشعور
اون چیه رو گردنت
هااااا؟ سریع اومدم کنار،هیچی
چرا اون چیهه؟
نیکا «سلامممممم
اع،نیکا به موقع رسیدی
چی شده نیکا
آقا پایین دعوا شده
چی،بدو رفتم پایین
دیانا؛برگشتم سمت نیکا که،
……... دیگه نگم دیگه لایک کامنت فراموش نکنید ✨🤍🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌷🌷🥺🌷🥺🌷🥺🥺🌷🌷🥺🌷🥺🌷🌺🌷🌷🌷🌷😻✨ مرسی عزیزان من
۸۵.۸k
۱۹ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۴۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.